توی خیابان راه میرفتم و از هوای آلوده و سر و صدای خودروها مستفیض میشدم که رسیدم به یک صندوق پست. همزمان خودروی شرکت ملی پست نیز سر رسید. تا حالا فقط در فیلمها دیده بودم که ماموران پست درِ صندوق پست را باز میکنند و نامههای مردم را بر …
ادامهداستان کوتاه کوتاه: سیگار
داستان کوتاه کوتاه یا داستانک [Flash Fiction] داستان کوتاه چند خطی است که پایان جالب و غیر منتظرهای دارد. داستانک «سیگار» را تقدیم میکنیم به همه پدرها و مادرها و دختران زبل و تیز! 3.7 / 5 ( 3 امتیاز )
ادامهداستان کوتاه: توالت مدرسه
مدرسه ما چهار توالت داشت. سه توالت کوچولو و کثیف مخصوص دانشآموزان و یک توالت فرست کلاس و جادار مخصوص معلمها و مدیر مدرسه. توالت معلمها کلید داشت و کلیدش نزد مدیر مدرسه، خانم بهجت، بود. معلمها همگی مرد بودند و اگر خیلی تنگشان میگرفت، با شرمندگی از خانم بهجت …
ادامهنمایش کوتاه: یک خبر خوب
چندی پیش، آقایی که چند سال پیش، ریاست صدا و سیما را داشت گفت که خبر را باید جوری انعکاس داد که مردم ناامید نشوند و علاوه براین باور کنند که این خبر واقعی است. نمایش خبر خوب پرده به کنار میرود. روی صحنه استاد پیری پشت میزی ایستاده و …
ادامهداستان کوتاه: تعقیب
از خانه که بیرون آمدم، حس کردم یکی مرا تعقیب میکند. سرعتم را تند کردم، او نیز سرعتش را تند کرد. در حالیکه قلبم به تندی میزد توقف کردم. او نیز توقف کرد. کمی بعد و بدون اینکه به عقب نگاه کنم به آهستگی حرکت کردم. در تصویری که روی …
ادامهداستان کوتاه: یک، دو، سه…
زهرا هیچ دوستی نداشت. با پدر معتاد و بد دهنش توی یک اتاق اجارهای زندگی میکرد. قیافه مادرش را، که در زمانی که خیلی کوچک بود آنها را ترک کرده بود، به یاد نداشت. در اتاق کوچک آنها، هیچ عکس و نشانی از مادرش نبود. شاید اگر مادرش آنجا بود، …
ادامه