هر چند که پای اینترنت و شبکههای اجتماعی آنلاین به بسیاری از خانههای ایرانیان باز شده، اما ظاهرا بسیاری از پدر و مادرهای بالای چهل و پنجاه سال علاقهای به استفاده از این شبکهها ندارند و تنها استفادهشان از گوشیهای هوشمند صحبت کردن است.
در نبود و کمآگاهی این پدر و مادرها، شبکههای اجتماعی بطور کامل در دست و نفوذ جوانان و نوجوانان میباشد و هر چه دل تنگشان میخواهد در این شبکهها پشت سر پدر و مادرشان حرف میزنند و حتی آنها را مسخره میکنند!
نگاهی بیندازیم به برخی از نوشتههای نسل جوان در ارتباط با پدر و مادرشان در توییتر:
مامانها از نگاه فرزندانشان
مگا: «مامانم گفت: چرا انجیرهارو نذاشتی توی یخچال؟
گفتم یادم رفت!
گفت: دوست داشتنت به درد خودت میخوره، اگه مادرتو دوست داشتی انجیرها رو میذاشتی توی یخچال!
الان داره به بابام میگه: بچههات حرف گوش نمیکنن»!
.
مینییا: «مامانم با اصرار از بابام میپرسه: چی درست کنم ناهار؟
بابام هم میگه: عدس پلو!
بعد مامانم ماش پلو درست میکنه!
بهش میگم: چرا پدرم رو تحقیر میکنی؟
میگه: خودم هوس ماش پلو داشتم»!
.
خانم معلم: «مامانم بفهمه توی توییتر و اينستام، همیشه پیشم میشینه، از بس همیشه نگرانمه، میگه: گولت میزنن»!
.
ریحان: «به مامانم میگم: دارم میمیرم!
میگه: بیا کمپوت بخور، واسه کسایی که دارن میمیرن، کمپوت خوبه»!
.
فرانک: «مامانم میگه: اخلاقتو خوب کن تا بدیمت به ترکمنا، بشی عروس ترکمن»!
.
لپ قرمزی: «به مامانم میگم: دلم یه بچه میخواد!
میگه: فکر کنم اول باید شوهر کنی!
میگم: نه، مقصودم از بچه، یه موجود نرم گوگولیه، که چیزی نمیفهمه، و حرفم نمیزنه، و من میتونم راحت باهاش بازی کنم، بغلش کنم و و و
گفت: تو بچه نمیخوای، حیوون خونگی میخوای!
با ذوق گفتم: پس میذاری سگ بخرم؟!
گفت: نه!
و رفت!»
.
مریم عظیمی: «مامانم یه ضربالمثل شمالی داره که میگه: نَکوشِنّی خفه هاکِن
یعنی: خدایا اگه نمیکشیش، لااقل خفهش کن!»
.
آوین: «مامانم میگه: درد و دلتو یا به آب بگو یا برو تو قبرستون برای اموات بگو. ابن دو جا سبکت میکنه»!
.
آپتیموس: «همسایه از باغش انگور آورده گذاشتم روی میز، مامانم اومده، میگه: کی آورده؟
میگم: همسایه،
میگه: تشکر کردی؟
میگم: نه مادر من، بهش گفتم: شما خیلی گه خوردی که انگور آوردی واسه ما»!
.
گُلفا: «زنگ زدم به مامانم، میگم: چرا این سیب زمینیها نمیپزه؟
میگه: نمیدونم داری با غذا چیکار میکنی، ولی هر کار میکنی سعی کن قابل خوردن باشه»!
.
بیللی: «من حتی بمیرم هم مامانم میاد بالا سرم، میگه: مردی؟ مگه تو درس نداری؟ همین زودی تموم کردی؟»!
.
اِلا.ط: «دارم از سرما خوردگی پاره میشم، مامانم میگه: پاشو ظرفا رو بشور!
اگه سر راهی نیستم پس چیام؟!»!
.
آلدیـــــٰـــاک: «از خواب بیدار شدم، دیدم مامانم بالا سرم نشسته، بغض کرده و دست میکشه تو موهام.
ترسیدم، گفتم چی شده؟ مامانبزرگ چیزیش شده؟
میگه: نه مامان جان، دلم برات تنگ میشه وقتی بری خوابگاه»!
.
مهدیه: «مامانم نشسته داره برنامه میریزه تو این چند روز آخری که اینجام غذاهای مورد علاقهام رو درست کنه.
میگم: من دو ماه اینجام، اینهمه زار زدم فسنجون بپز، پس چرا نپختی؟
میگه: اونموقع قرار نبود بری»!
.
ماتیلدا: «مامانم بیشتر از من ناراحت شروع شدن مدرسههاست!
میگه: شما میرید مدرسه، من دلم تنگ میشه، حوصلم سر میره»!
.
شقایق: «مامانم میگه: رفتی تهران خوابگاه، گولت نزنن، بهت از این مواد جدیدا که شبیه کاغذه بدن! سیگاریات نکنن یه وقت! گولت نزننا، حواست باشه!
انگار بچه دوساله میفرسته!»
.
تینا: «نشستم، با صدای بلند، خودم به خودم میگم: اَه خسته شدم از این لحافه، چند ساله دارمش!
مامانم میگه: بسه دیگه! من این شوهر رو ۲۵ ساله دارمش این همه غر نمیزنم که تو واسه یه لحاف نق میزنی!
الان نمیدونم قانع شم، بخندم، گریه کنم، ضربه فنیام کرد نصفه شبی»!
باباها از نگاه فرزندانشان
دفو: «بابام همیشه میگه: اینو که زاییدی بزرگ کن!»
.
پریخانخاتون: «بابام میگه چن سالته، مگه در سن تو کسی ناراحتم میشه؟!»
.
مهسا: «امروز بابام زنگ زده، وسط صحبت میگه، مهسا تو از چیزی که بهت یاد داده بودم بر علیه خودم استفاده کردی، کارنامه تقلبی درست کردی؟!»
.
مریم: «من واقعا از این قضیه که یه چیزی رو میذارم یه جای امن که گمش نکنم و بعد یادم میره اون جای امن کجاست خسته شدم… بابام میگه روباهها این کارو میکنن»!
.
امین: «بابام هر وقت قارچ و فلفل دلمه میخره، میگه: بیا واست غذا گرفتم!
انگار گوسفندم!»
.
مادموازل: «بابام میگه: بیا خونه واسه ناهار یه ماهی خریدم اسمش سلطان ابراهیمه*.
آخه کی جرئت داره سلطانو بشکافه، سرخ کنه، این رو، اون رو کنه، بخوره، دفع کنه»!
.
مایـــونز: «هر موقع که بابام بهم میگه: اینقدر فیلم نبین، جاش بشین دو تا کتاب بخون! دوس دارم دو تا فیلم تارانتینو واسش بذارم، بعد ازش بپرسم: کجای کتاب اینقدر خون هست؟!»
.
مصطفی: «بابام وقتی میخواد خلاف میلم رو بهم تحمیل کنه از عنوان دکتر استفاده میکنه. امروز اومده میگه: دکتر برو نون بگیر، نونی که دکتر بیاره یه چیز دیگهس»!
.
شاپرک: «بابام میگه: چای میخوری دم کنم؟
میگم: یعنی من پاشم دم کنم؟
میگه: نه، نزدیک رفتنته، عزیز شدی، دلم واسه اخلاق گهت تنگ میشه، میخوام خودم چای دم کنم برات، خب من قربونت برم؟»!
.
آبان دخی: «هنوزم وقتی میخوام جایی برم، بابام بهم میگه: اگه غریبهها آدامس و شکلات بهت تعارف کردن، نخور!»!
.
فرزانه: «به بابام میگم: سردمه، لرز دارم، گرمم نمیشه!
میگه: بيا هندونه بخور، خوب میشی!
بابام حقشه پزشکی قبول میشد! حقشو خوردن!»!
.
پرنده آبی: «گربه من بعضی شبا نمیذاره بابام بخوابه، بابام میگه: زودتر یا ازدواج کن، یا خونه بگیر با گربت برو»!
.
بوکو: «به بابام گفتم: امروز ۹ کیلومتر دویدم!
برگشت گفت: ماشالا مردم دکتر مهندس تربیت کردن، ما اسب تحویل اجتماع دادیم.»!
.
شوئیچی: «به بابام میگم: جای دندونی که کشیدم درد میکنه.
میگه: ۱۹۰ تومن دادی، هنوزم درد میکنه؟! زمان شاه با ۱۹۰ تومن میتونستی بهترین خونه و ماشین رو بخری!
میگم: اونجوری دردش خوب میشد؟
میگه: نه الان که با مشت زدم تو دهنت، میفهمی چطوری خوب میشد»!
.
آقای وکیل مدافع: «وقتی بابام میگه ما با کفش و کیف پاره میرفتیم مدرسه؛ از خودم خجالت میکشم که فقط سه مدل کیف دارم، سه چهار مدل کفش، چند مدل عینک و…
حقیقتا خجالت میکشم…»!
.
سید محسن: «بابام از سرکار اومده خونه، میگه چرا تا الان بیداری؟!
خواهر ۵ سالم میگه: خودت تا الان کجا بودی؟
یعنی با تیر بزنیش، صداش در نمیاد!»
.
هکسرِ: «بابام فهمیده میخوام حقوق بخونم، میگه حقوق؟، روانشناسی که میخواستی بهتر نبود؟
میگم: بچهات وکیل باشه بهتره یا روانشناس؟
میگه: روانشناس خوبه، هیچی نشد، برای زندگیتم بدرد میخوره، ولی وکیل بشی، همش کارت با دادگاه و ایناس، در کل برای یه خانم ناجوره، دردسره!
در جوابش فقط تونستم بخندم»!
.
محراد مدیری: «پیامک زدم به بابام، میگم چطوری بابا؟
میگه: مگه تو دکتری؟
حالا یک ساعت باید منت حاج آقا رو بکشیم که چرا دو روزه تماس نگرفتیم. ماشاءالله یَک نازی هم داره»!
.
یسنا: «هر بار از نوشتههای شاملو چیزی میخونم یا میشنوم، میرم به بابام میگم: چرا کسی نیست مثل احمد شاملو عاشق من بشه؟
اونم هردفعه میگه: با این اخلاقت، مگه کسی میتونه تحملت کنه؟»!
.
ملکهی بیتها: «بابام میاد وسط هال میخوابه، بعدم میگه: کولرو خاموش کنین سرده، تلویزیون را خاموش کنین نورش تو چشمه، ال کنین فلانه.
واقعا چیه پدر ایرانی اینقد زورگوعه؟»!
.
مَجاز اندر مُجاز: «خواهرمو گرفتن بردن وزرا، زنگ زدن به بابام که: دخترتون بیحجاب بوده گرفتیمش!
بابام هم گفته: خب چیکار کنم؟ خودش ۲۶ سالشه، عقل داره!
به بابام گفتن: دخترتون گرفته اینجا خوابیده، نکنه معتادم هست؟
بابام گفته: نه فقط خستهست»!
.
آفتاب لب بومه: « بابام به مامانم میگه: رئیس بزرگ!
همچین شوهری میخوام منم»!
* سلطان ابراهیم
ماهی سلطان ابراهیم نوعی ماهی قرمز رنگ و کوچک است که در جنوب ایران و کشورهای عربی خواستار دارد.
احتمالا نام دیگر این ماهی گوازیم، ریشو، قبازندو میباشد!
طرز تهیه: هر چند که برخی به سرخکرده این ماهی علاقه دارند، اما کبابی آن نیز خوشمزه است.
برای کباب کردن این ماهی، پس از تمیز کردن و شستن ماهیها، مقداری گشنیز خرد شده و سیر و نمک و فلفل را با آب لیموی تازه مخلوط کنید و درون شکم ماهیها بریزد، و آنها را در توری قرار دهید و روی منقل کباب کنید.