رانندههای تاکسی موجودات عجیبی هستند و مدام توی زندگی ما میچرخند، و دوست دارند ما را به مقصدمان برسانند، حتی اگر مقصدی نداشته باشیم؛ و دوست دارند ما را آگاه کنند، حتی اگر نیازی به آگاهی نداشته باشیم؛ و دوست ندارند بر سر پول خرد و اسکناس پاره و بالا رفتن کرایه و بد بستن درهای تاکسیشان با ما دعوا کنند… اعصاب معصاب هم ندارند، بیشتر اوقات!
نگاهی میاندازیم به نظرات و خاطرات آدمهای مجازی در مورد رانندههای تاکسی:
حسین محمدی: «سینما یعنی گفتگوی (مسافر) و رابرت دنیرو (راننده تاکسی) اسکورسیزی:
+ اون نور رو اون بالا میبینی؟ نور طبقه دوم، اون زن رو توی پنجره میبینی؟
– آره میبینم
+ میخوام اون زن رو ببینی، چونکه اون زن منه، اما اونجا خونه من نیست.»
Passenger: [to Travis] Cabbie, ya see that light up there on the seventh floor, three windows from this side of the building?
Taxi Driver: Yeah.
Passenger: You see the woman in the window? Do you see the woman in the window?
Taxi Driver: Yeah.
Passenger: I want you to see that woman, because that’s my wife. But that’s not my apartment, [laughs] That’s not my apartment… I’m gonna kill her, [laughs] I’m gonna kill her with a .44 Magnum!
.
معین: «ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ پیش ﺗﻮ ﺗﺎکسی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ یه ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ.
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ: ببخشید ﺧﺎﻧﻮﻡ ﮐﺠﺎ میرین؟
دختره ﻫﻢ ﺑﺎ ﺫﻭﻕ ﮔﻔﺖ: میرم گوشی بخرم، از این لمسیا!»
.
امیر: «راننده تاکسی برگشت گفت: یکم از عطرت به منم بزن، خیلی خوشبوئه!
و من پر در آوردم از اینکه یکی تعریف کرد از عطرم :)))»
.
جیجی: «یه بار سوار تاکسی شدم، راننده گفت: کی عطر زده؟ منم با ذوق گفتم: من! گفت: لطفا پیاده شو، سر درد میشم»!
.
میلاد: «پسرخالهام میگفت: قشر راننده تاکسی و موتوری آگاهترین افراد هستند»!
.
ابراهیم سعیدینژاد:
-: «بالاتر از سیاهی رنگی نیست!» اینو یکی که توی تاکسی نشسته بود گفت.
-: «خود سیاهی کلی کیفیت داره… درجه داره و مرتبه…» اینو راننده تاکسی گفت!
-: «سر فلسطین پیاده میشم» اینو هم من گفتم!
.
بهرام نادان: «راننده تاکسی محلمون دیپلم نداره، از سربازا و افراد مسن کرایه نمیگیره ولی پزشکای همین محله مریض بیچاره رو چن صد متر میفرستن تا دم عابر بانک که یه وقت کارت نکشن و مجبور نشن مالیات بدن، اینارو گفتم که بگم جنتلمن و شریف بودن ربطی به ثروت و سواد نداره، هر چی هست توی دل آدماس»!
.
علی: «یه روزی میفهمم چرا راننده تاکسی جماعت ترجیح میده یه مسیر طولانیتر رو بره، ولی ماشینش در حرکت باشه و گاز بده.»
.
مـهـسـا كـامـياب: «به سلامتی کسی که توی تاکسی تا فهمید بغل دستیش پول نداره گفت: آقای راننده پول خورد ندارم، همه رو حساب کن!»
.
شنونده: «تو تاکسی نشستم. راننده داره یه برنامه تاریخی گوش میده و صداش رو هم زیاد کرد.
این اولین باریه که حضوری یه نفر رو دیدم که اونم تاریخ دوست داره!»
.
گیله جان: «اولین باری که راننده تاکسی کرایهی منم حساب کرد ۶ ساله بودم، ذوق مرگ شدم، حس کردم دیگه بزرگ شدم.»!
.
چه ناگوارا: «پسر بچه پول آورد بده به راننده اتوبوس، راننده گفت: این که مال یک نفره، مگه مامانتم نیست؟ گفت نه اون هست، من نیستم :))
انصافا ظلمه، منم بچه بودم همش تو تاکسی و اتوبوس احساس اضافی بودن میکردم :)»!
.
واترقیده: «آقای راننده تاکسی راحت بالای شصت سال سن داشت، به من گفت: آبجی!!!»
.
پرتو: «هر راننده تاکسی یک تحلیلگر»!
.
حمید: «حكومت راننده تاكسیا یجوریه که حتی اختیار شیشه بالا پایین آوردن رو هم از مسافرا سلب كردن»!
.
فاطمه ارژنگی: «امروز تاکسی سوار شدم، ده تومنی دادم، راننده پول خورد نداشت بقیه پولمو بده، رفتم سوپر، گفتم: ببخشید میشه ده تومنو بگیرین دو تومنی بدین؟ گفت: نه ندارم! اومدم بیرون، دوباره رفتم تو، گفتم: ببخشید آدامس دارین؟ گفت: آره. آدامس سه تومنی بهم داد با ۷ تومن پول! واقعا حس انسان دوستی موج میزنه»!
.
پنج حرفی: «هر روز مسیر ثابتی رو سوار تاکسی میشم که کرایهاش ۴۳۰۰هست. سابق ۴۵۰۰ حساب میکردن که خب قابل درک بود، اما حالا چند روزه یکی در میون بعضی از رانندهها ۵۰۰۰ تومن حساب میکنن!
این هفتصد تومن اضافه منو ورشکست نمیکنه، ولی چیزی که ناراحتم میکنه از بین رفتن اهمیت کسب درآمد حلاله!»
.
مهرنوش: «تو تاکسی مسابقهی رادیویی داشت پخش میشد، بعد میدیدم راننده تاکسی جوابها رو آروم برای خودش میگه، یه سوالو اشتباه گفت، من جوابو گفتم، تا آخر مسیر عین خجستهها داشتیم با هم سوالهای مسابقه رو حدس میزدیم و اتفاق نظر داشتیم که چقدر شرکت کننده خنگه!
خوش گذشت! در کل کلی خندیدیم»!
.
زهرا خلعتبری: «دستشو برد سمت داشبورد… صدای بستهی بیسکوییت که تو دستش بالا و پایین میشد در اومده بود… یه بیسکوییت کرمدار درآورد سر ماشینشو کج کرد سمت ماشین سمت چپی که یه متری جلوتر بود… بیسکوییتو گذاشت تو دست پسربچهای که سرشو از ماشین آورده بود بیرون…
دم راننده تاکسی گرم، حالمو خوش کرد.»!
.
فرزانه حاجیآبادی: «چند وقت پیش با راننده تاکسی خط نزدیک خونهمون دعوای شدیدی کردیم. بیمنطق بود و داد میزد سرم.
امروز دوباره سوار ماشینش شدم. گفت: ببخشید. گفتم: ببخشید.
و جهان زیبا شد!»
.
پدرِ فوتفانیا: «اگه علی دایی مثل من بدشانس بود، الان با داداشش راننده تاکسی خط انقلاب آزادی بودن! ولی خب دست تقدیر که چکارا نمیکنه!»
.
رسول پناهی: «امروز ساعت ۱۳ سوار تاکسی شدم. راننده گفت: از صبح تا الان ۳۵۰ گرم کار کردم! پرسیدم: ۳۵۰ گرم چیه؟ گفت: ۴۰ تومن کار کردم، میشه با اون ۳۵۰ گرم گوشت خرید.»!
.
گشنمه: «اونقدر از اینایی که دم در تاکسی میایستن که یکی دیگه بیاد بشینه وسط، بعد اینا بشینن، بدم میاد. اون دفعه یکی این کار رو کرد، نشستم، در رو بستم، به راننده گفتم: دو نفر حساب کن.»!
.
مغز خط خورده: «آقاى مسن كراواتى با سبیل قیطونى سر فرمانیه از تاكسى پیاده شد، گفت: چقدر تقدیم كنم؟ راننده پیكان گفت: ٥ تومن. آقاى قیطونى گفت: چه خبره دو قدم راه؟ راننده گفت: حالا اگه ندارى مهمون ما!»
.
شاعر زبالهها: «وقتی میام خونه و کلید میندازم که درو باز کنم و میدونم هیچکس تو خونه منتظرم نیس، به سرعت اون دیالوگ رابرت دنیرو تو فیلم راننده تاکسی تو ذهنم نقش میبنده که میگه: تنهایی همه عمر با من بوده، همه جا، تو بارها، ماشینها، پیاده روها، مغازهها، همه جا.
راه فراری نیست.»
Travis Bickle: Loneliness has followed me my whole life, everywhere. In bars, in cars, sidewalks, stores, everywhere. There’s no escape. I’m God’s lonely man.
.
هاپمید: «خیلى تو نخ فیلم دیدن نبودم تا اینكه مسئله زبان انگلیسى جدى شد، یه دوستى داشتم كه سرِ كوچمون كُلوپِ فیلم داشت و بهم سى دى راننده تاكسىِ رابرت دنیرو رو داد.
وقتى رفتم بهش پس بدم، گفتم كه دیگه فیلم نمیخوام.
گفت: یعنى اینقدر بَد بود؟!
گفتم: اونقدر خوب بود كه بعید میدونم بهترشو داشته باشى…»
.
الن دلون: «این راننده تاکسیایی که باهاتون گرم میگیرن و حرف میزنن، بیشتر ازتون میگیرن!
دیدم که میگم»!
.
حسین حمیدی: «تاکسی گذری سوار شدم و آقای راننده کولر زده و دالامب دولومب هم گذاشته بود. برای یه روز خوب دیگه چی میخوام؟»
.
ابی: «راننده تاکسی فرمود: وقتی از یه در فقر و فلاکت وارد شه، از یه در دیگه دین و ایمون میره!»
.
رامنوسیا: «آقای راننده تاکسی میگفت: با انرژی هستهای میوهها رو بزرگتر میکنن، ولی سازمان انرژی هستهای اجازه نداده این کار رو با خرما بکنن»!
.
سالیوان: «سوار تاکسی شدم راننده در مورد هستهی پلوتونیوم صحبت میکرد… قشنگ معلومه طرف دکترا داشت»!
.
کمال: «امروز سوار یه ماشین شدم و رانندش بیمقدمه گفت و اصرار داشت تو زانو درد داری و باید بزاری موقع پیاده شدن من معاینت کنم! نمیدونم نوع جدید کلاهبرداری بود یا واقعا یارو چیزی میدونست همینجوری یه چی نپروند یا نهایتش بچه باز بود خلاصه!»
فرزانه به کمال: «زانو درد داشتی حالا؟ :)))»
کمال به فرزانه: «آره دقیقا درست حدس زد :)))»
فرزانه: «بیچارهها تو آفتاب کار میکنن اینجوری میشن :)))
یهبار راننده تاکسی آینده و گذشته و حال منو تحلیل کرد :)) مرده بودم از ترس»!
.
جان: «هر وقت سوار تاكسی خطی میشم و تا مقصد مسافر دیگهای سوار نمیشه، حس میكنم راننده بخاطر نحس بودنم تو دلش نفرینم میکنه!»
.
كوردليا: «راننده تاكسيه خيلى بد رانندگى مىكرد، گفتم: آروم برين! بازم خركى مىرفت، گفتم: آقا من باردارم، حالت تهوع دارم، لطفاً آروم برين! گفت: چشم خانوم!
چند ثانيه گذشت، گفت: خانوم ولى شما چه دلى دارين تو اين وضعيت باردار شدین!
.
حاجی یاکوزا: «سوار یک تاکسی شدم از مترو برم خونه. راننده یه آقای ۶۰ ساله بود و Pineapple Thief گوش میداد. خیلی حال کرده بودم باش و بهش گفتم: خیلی حال کردم!
گفت: پسر، من دو برابر سن تو راک گوش دادم»!
.
مٌبینوس: «تنها جایی که مثلث عشقی رو تجربه کردم موقعی بود که دو تا راننده تاکسی سر من با هم دعوا کردن»!