وقتی قدیما دختر همسایه میآمد دم در و دل میبرد از جوانای محل…
بگومگوی توئیتری در مورد عکس بالا:
هادی: «یه دونه ازین دخترا میخوام»!
ایمان: «نیست نگرد»!
هادی: «کاش همه دخترای توییتر رو میدادیم، ده تا از اینا میگرفتیم»!
نقطه: «این نسل از دخترای زمان ما دیگه منقرض شدند»!
سَئوله: «اصن برکت از محلهها رفت از موقعی که نسل اینا منقرض شد»!
***
متاسفانه #به_عقب_بر_نمی_گردیم
***
یک کوچه بالاتر:
رضآجَلدی: «وقتی پول نداشته باشی
قصاب محله هم بهت دل نمیده
چه برسه دختر همسایه»!
***
یک کوچه بالاتر:
پیام بر: «این گَلین خانومه، الان شده ٧١ سالش، غبغب و پادرد و کمر درد و معده درد و شکم رَوِش و یبوست و هزار و یک درد دیگه هم داره. هر روز هم چاق و تپل تر میشه و عصر به عصر هم لب پنجره میشینه و آمار دختر همسایه رو میگیره و لب میگزه كه: وااا، زمونه عوض شده والله، كِی زمان ما اینطوری بود؟»!
***
یک کوچه بالاتر:
زکریا نارازی:
«از دختر همسایه ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند»
***
یک کوچه بالاتر:
آریانا: «وقتی دختر ۵ ساله همسایه پایینیمون میاد خونمون و بهم میگه داداش… انگار دنیارو بهم دادن، آنقدر که این لحظه شیرینه»!
***
یک کوچه بالاتر:
علی: «از اونجایی که میگن اولین برخورد خیلی مهمه و دختر همسایه جدید در اولین برخورد من رو با لباس عملگی و در حال باغچه بیل زدن و درخت هرس کردن دید، راه سختی برای اثبات خودم در پیش رو دارم :))»
هما: «از کجا معلوم، شاید هم با خودش بگه به این میگن مرد زندگی :)))»
علی: «اول باید یجوری بفهمونم که کارگر روزمزد نیستم، از ساکنین این خونهم:)))»
کیمیاگر: «باید بری به مامانت بگی آش درست کنه :))»
علی: «با اون لباس امروز من، آش بدترش میکنه، باید بیلکلنکاستراگانف یا دیگه حداقا لازانیا ببرم در خونشون»!
***
یک کوچه بالاتر:
آرمان: «دختر همسایه بالایی اومد زنگ خونمونو زد گفت: ببخشید من کلید ندارم، میشه بیام خونتون، تا مامانم اینا بیان؟
فهمیدم امتحان الهیه، گفتم: ما خونه نیستیم»!
***
یک کوچه بالاتر:
ال تپل: «می خوام اعتراف کنم:
من ممدم، اکانت فیک ساختم تو توییتر!
این عکس پروفایل هم عکس دختر همسایه مونه که ازش متنفرم»!
سحر: «منم اکبر قصابم»!
***
یک کوچه بالاتر:
حسامالدین قاموس مقدم: «اغلب همسایههای ما مسیحی بودن. یه بار برای دختر همسایه اومده بودن واسه گزینش. در سوالی احمقانه از مادرم پرسیدن ایشون نماز جمعه میره؟ مادرم گفته بود: چون مسیحی هستن فکر نکنم نماز جمعه برن ولی هر روز میرن کلیسا.
در حد وسع خودش دروغ گفته بود که دختره رو قبول کنن :))))»
مرتضی: «برای همسایه ما هم اومده بودن که این آقای همسایه بغلی نماز جمعه میرن؟
بابای من هم گفته بود: والا دنبالش نمیرم که ولی جمعه ها ده صبح با زن و بچش میرن بیرون
بعد پرسیده بودن: صدای نوار از خونشون میاد؟
بابای منم گفته بود: پسرام اینقدر صدای آهنگ رو زیاد میکنن من نمیشنوم!
همه رو دروغ گفته بود»!
***
یک کوچه بالاتر:
مهتاب شبتاب: «قدیما ظرف یکبار مصرف نبود، دختر همسایه دوبار میومد، یه بار نذری میاورد، یه بار میومد واسه ظرفش، آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت!
بعد میگن چرا آمار ازدواج کم شده، شما دارین فرصتها رو از جوونا میگیرین… والا!»
***
یک کوچه بالاتر:
دربارهی الی: «یه پسر همسایه داریم، من میشم دختر همسایشون؛ مردم شانس دارن به قرآن!»!